Tuesday, September 1, 2009


نام نیک
مرد نمیرد به مرگ مرگ از او نام جوست
نام چو جــاوید شد مردنش آسان کــــجااست"

فریبا امینی


شاید خیلی ها بخود می گویند این هر مقاله ای که می نویسد، نخست از پدرش می گوید ، بخصوص این اواخر. هر جمله و یا هر مقاله با او شروع می شود. شاید هم شما درست می
گویید . چه کنم؟
از وقتی که پدرم را از دست دادم مثل این بود که زندگی
برایم تما م شد. فکر می کنم که این در مورد خیلی از افراد بخصوص در این دوران دشوار کنونی درست باشد. همه با یاد از دست رفتگان زندگی می کنیم و زنده ایم. . مادر سهراب ، پسر عزیزکرده اش را از دست داد. مادرو پدر و ندا ، دختر خود را ازدست دادند. خیلی ها که نام انان برای ما گمنام است فرزند خود را در این دوران سخت به خاک سپردند . و انانی که همراهان خود را در اوائل انقلاب و بعد از ان از دست دادند با یاد انان سخن می گویند و می
خواهند به یک نوعی خاطره شان را گرامی بدارند. در این ایام همه در غم این عزیزان سوگواریم
.
پدر من سن زیاد داشت و شاید موقع ان فرا رسیده بود که ترک دنیا کند ولی با این وجود ، وجودش برایم عزیز بود و رفتنش برایم دشوار . هر زمان که بخواهم مقاله ای بنویسم همیشه با یاد اوست و به یا د او. او آدم دوست داشننی بود به من درس محبت و انسان دوستی یاد داد. و من همواره به یاد او و با یاد او این دورا ن تلخ از تاریخ میهنمان را سپری می کنم . پس اگر راجع به او می نویسم بخاطر این است که می خواهم یه یک نوعی یاد او را گرامی داشته باشم. پدرم به من مردم داری را یاد داد همان چیزی که امروز ما بخاطر ان مبارزه می کنیم و می خواهیم وطن خود را نجات دهیم. زندگی پر از امید و تلاش برای بهبود است و تمام کسانی که امروز برای رسیدن به حاکمیت قانون و دموکراسی مبارزه می کنند به زندان می روند و شکنجه می شوند برای یک چیز زنده هستند. آزادی
.
امروز وطن ما ایران گرفتار است
.
گرفتارعقب افتادگی و رفتار غیرانسانی. ولی کسانی که بخاطر ارمان ها ی انسانی جان خود را می گذراند بسیارند. از جوان و پیر ما همه یک چیز می خواهیم. حکومت قانون ، حکومتی که بخاطر منافع مردم کار کند و ایده های جدید را به جلو ببرد. پدرم به من می گفت تو هیچ گاه حق نداری که قضاوت غلط بکنی. باید مدرک داشته باشی اگر می خواهی راجع به افراد حرف بزنی. من گوش می دادم و امروز که او با من نیست هنوز به نصایح او گوش می دهم. اگر این دورا ن یکی از بدترین دوران تاریخ ایران است ولی به ما یک درس می دهد که قضاوت غلط نکنیم . مرتکب اعمال نادرست نشویم. حقیقت را بگویم اگرچه این حقیفت تلخ باشد. من به نصایح پدرم گوش می دهم . او کسی بود که قضاوت غلط نمی کرد. وکیل عام و خاص بود. با این که وکیل وکیل مردم ، یعنی دکتر محمد مصدق بود ، ولی وکیل خیلی از افراد ناشناخته نیز بود. همه را یکسان می دید. وکیل تختی بود ، وکیل مرضیه ، وکیل شمشیری بود و وکیل یک تریاکی که پولی در بساط نداشت. وکیل بهائی و یهودی و مسلمان و زرتشتی بود. وکیل مردم بی بضاعت بود و وکیل غنی. و شرف انسانی را حفظ کرد و هیچگاه از ارمان های خویش پایین نیامد. تا لحظه اخر پای حرف خود ایستاد. حتی در اواخر حیاتش ، زمانی که مجله ای را باو نشان دادم که اسم همه شهرداران تهران را اورده بودند غیر از اسم او گفت مهم نیست. اگر من کاری کردم بخاطر مردم بود و بس. نام نیک همیشه باقی خواهند ماند. سپس به من گفت ان مردک کیست که حالا ادعای رئیس جمهوری ما را می کند؟ گفتم خودتان می دانید. این فرد حالا همه کاره شده است. به من گفت این چند صباحی بیش نخواهد بود

باید چه نام خوبی داشته باشید که افرادی مانند آیت الله کاشانی و حسین شریعتمداری با شما بد باشند. انها با پدرم بد
بودند و چه افتخاری. باید چه نام نیکویی داشته باشید که مهندس امیر انتظام و سیمین بهبهانی ، آقای محقق داماد ، سران نهضت آزادی و بازماندگان جبهه ملی و جوانان بسیاری که فقط راجع به او شنیده بودند درمراسم یادبود او در تهران در این اتمسفر خفقان شرکت کنند و زیر یک سقف ازاو سخن نیک کنند. باید چه نیکونام باشی و چه مردم دار که با شعرا و نویسندگانی مانند فریدون مشیری ، سعیدی سیرجانی ، م. آزرم ، شفیعی کدکنکی ، غلامحسین ساعدی و ناصر پاکدامن، دکتر ایرج افشار و بسیاری دیگر رفاقت داشته باشی

من نیز می خواهم ارمان او را داشته باشم و با همه یکسان عمل کنم. ایا ما می توانیم مردان و زنانی را داشته باشیم که بخاطر حفظ حقوق انسانی ، بخاطر اعتقاد به راستی و درستی ، بخاطر حق مردم مبارزه کننند و پای حرف خود بایستند؟ در این زمانه ما از این مردان وزنان بسیار داریم و چه افتخاری.
بسیاری از نخبگان ایران از دست رفتند و جای انان را پرکردن اقدامی است دشوار. ولی اگر نصرت الله امینی درسی به من داد این است که مردم دار باش و مردم دوست و ایران دوست . ایکاش که من بتوانم قطره ای باشم در این دریای بیکرانی که او از خود بجای گذاشت!

فریبا امینی واشنگتن – اول سپتامبر 2009